به گیله مرد گفتم : یه چیزی برام خیلی عجیبه ! کتابش رو به کناری گذشت و با تبسم گفت: و اون چیه که اینقدرعجیبه ؟! گفتم : یه سری حکایتهای عجیب ؛ مثلن یکی داشته تو بیابون خدا میرفته یه سگ تشنه رو میبینه و میره داخل یک چاه و به سگه آب میده ، بهش بشارت میدن که با اینکارت بهشتی شدی ... یا حکایتهای مشابه اون که طرف با یه کار به ظاهر ساده میره بهشت ... گیله مرد جواب داد : دوست من، خداوند دنبال یک بهانه ست برای اینکه دست آدم رو بگیره و ببره بهشت. و این از خداوند بخشنده و مهربان عجیب نیست. ولی افسوس از این بشر که دست و پایی نمیزنه که حتی یه بهانه جور کنه . گفتم گیله مرد این چه حرفیه که میزنی ، بهشت رو به بها میدن نه به بهانه ! گفت: اگر به بها باشه که هیچکدوم از ما قادر به پرداخت چنین بهایی نیستیم و طاعتی که مستوجب رضوان و جنت خداوند باشه تو چنته مون نداریم. ومطمئن باش اگر دستمون رو نگیرند پس بدا به حالمون ... گفتم پس ... گفت بله ، به حقیقت خوب خدایی داریم ... خدایی که روزیش رو میخوریم ولی اطاعت غیر خدا میکنیم و با این حال باز هم به ما مهلت میده تا بطرفش برگردیم و در مجازاتمون تعجیل نمی کنه ... با این حرفش در یک لحظه دلم از شادمانی پر شد . بله؛ در دلم خدایی رو داشتم که بیشتر از اینکه ازش بترسم ، عاشقش شده بودم . و در این لحظه صدای اذان فضا رو معطر کرد، صدای زیبایی که بسوی معشوق فرا میخوند ... الله اکبر ... الله اکبر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0